خداوند..!
گاهی آن می شود که این نشود .. گاهی چنان می شود که چنین نشود!
رابطه ما آدمها با خدا چطوره؟
آیا وقتش نرسیده که با خداوند رک و رو راست باشیم؟
یه اتفاق بزرگ و خوب داره توی این روزها برای من اتفاق می افته و خدایی که من، این روزها دیدم هیچوقت ندیده بودم!
رابطه خوبی که با خداوند توی این روزها داشتم رو به بهای تمام عمرم می فروشم و از خدا می خوام این حال خوش رو از من نگیره.
جاهایی که به معنای واقعی، نه عقل به کار می آید و نه تدبیر و اندیشه ... آنجاست که یک توکل می کنی و همه چیز بر وفق مرادت می شود.
بهم همین سادگی و به همین خوشمزگی..!
رابطه انسان با خدا زمانی روشن می شود که حجاب حکمت خدا کمی پایین بیاید و تو نادیده هایی ببینی از جایی که انتظارش رو هم نداشتی.
ما آدمها فاصله دوری با خداوند نداریم و تنها کافیست یک گام رو به جلو برداریم.
من هنوز نفهمیدم که چه کردم که لایق چنین دوستی و الفتی با خداوند شدم که هرچی میخواهم یا بدستم می آید یا اگر به دستم نیامد دلیلش را به منِ حقیر می فهماند.
البته تنبیهات کارهای اشتباه رو هم میبینم و چقدر زندگی اینطوری شیرین و زیباست.
اما.... من می ترسم!
می ترسم از روزی که الله بخواهد این حس خوب را از من بگیرد و مدتی -هرچند کوتاه و اندک- مرا به حال خودم واگذارد.. آنجاست که از خودم و ایمان و اعتقادم می ترسم.
من از رگبار هذیان در تب پاییز می ترسم..!
***************************
شاید گاهی لازم باشد مثل عکس زیر دکمه ای بزنیم تا زندگی مان زیبا شود.
در این دنیای پرهیاهو که خیالات عرفانی ما از تپه های فکه تا کویر مکه گذر نمی کند و نه شهدِ خونِ شلمچه به دادِ ما می رسد و نه داغ پیروزیِ کربلا.. آنگاه تویی و تمام مشهدهای دنیا!