بعد مدتها فرصتی به دستم آمد تا بتوانم دوباره آپ کنم

و براستی چه زیباست آپیدن این وب کهنه ی من!

 

روز جهانی مولانا را پشت سر گذاشته ایم.

راجع به یکی از مسایل روز جامعه سخن می رانند:

 

عیسی مریم به کوهی می گریخت  /////شیر گویی خون او می خواست ریخت

آن یکی در پی دوید و گفت خیر ///// در پیت کس نیست چه گریزی چو طیر؟

با شتاب او آن چنان می تاخت جفت ///// کز شتاب خود، جواب او نگفت

یک دو میدان در پس عیسی براند ///// پس بجد، جدِّ عیسی را بخواند

کز پی مرضات حق یک لحظه بیست /////که مرا اندر گریزت مشکلی است

از که این سو می گریزی ای کریم؟ ///// نی پیت شیر و نه خصم و خوف و بیم

گفت از احمق گریزانم برو ///// می رهانم خویش را بندم مشو

گفت آخر آن مسیحا  نی تویی ///// که شود کور و کر از تو مستوی؟

گفت آری، گفت آن شه نیستی ///// که فسون غیب را مأویستی؟

چون بخوانی آن فسون بر مرده ای ///// برجهد چون شیر صید آورده ای؟

گفت آری آن منم، گفتا که تو ///// نی زِگل مرغان کنی ای خوبرو

بردمی بر وی سبک تا جان شود ///// در هوا اندر زمان پرّان شود؟

گفت آری، گفت پس ای روح پاک /////هر چه خواهی می کنی، از کیست باک؟

گفت عیسی که بذات پاک حق ///// مَبدع تن، خالق جان در سبق

کان فسون و اسم اعظم را که من ///// بر کر و کور خواندم شد حسن

بر کُه سنگین بخواندم شد شکاف ///// خرقه را بدرید بر خود تا به ناف

بر تن مرده بخواندم گشت حیّ ///// بر سر لاشَي بخواندم گشت شَي

خواندم آنرا بر دل احمق به وُد ///// صد هزاران بار و درمانی نشد

گفتِ حکمت چیست کانجا اسم حق ///// سود کرد اینجا نبود آن را سبق؟

گفت رنج احمقی قهر خداست ///// رنج و کوری نیست قهر، آن ابتلاست

ابتلا رنجی است کان رحم آورد ///// احمقی رنجی است کان زخم آورد

زاحمقان بگریز چون عیسی گریخت ///// صحبت احمق بسی خونها بریخت

اندک اندک آبرا دزدد هوا ///// دین چنین دزدد هم احمق از شما

 

چقدر سخت است! براستی چنین دشواری راه برای احمق نبودن؟!

بعضی ما انسانها به احمق بودن خود افتخار می کنیم.

ببینید:

ما به فرهنگ خود افتخار می کنیم!

ما میراث گذشته ی خود را دوست داشته و سعی می کنیم  بر روی تک تک آنها اسم خود و عشقولیمان را بنویسیم.

 

این اسمها باید برای ندیده هایمان بمانند!

ما اصلا به کتیبه های باستانی آسیب نمی رسانیم،  فقط دوست داریم ما هم در این کتیبه ها ی جاودانه نقشی داشته باشیم!

 

براستی ما به فرهنگ خود عشق می ورزیم؟!

دکتر مهدوی (ریاست دانشگاه آزاد اسلامی واحد لاهیجان) حرف جالبی می زدند:

فرهنگ نیاز به سرهنگ ندارد!

سخن اینجاست که آیا باید برای میراث گذشتگانی که به ما ارث رسیده و باید همچو چشم خود از آن محافظت کنیم سرباز و نگهبان بگذاریم؟!

براستی چه سخت است احمق نبودن!

 ***********************************************************

((مرد چنان شود که هر ساعتی که خواهد قالب رها کند و قصد عالم کبریا کند و معراج او بر افق اعلی هرگاه که خواهد میسر شود. پس هرگاه که نظر بذات خویش کند، مبتهج گردد که سواطع انوار حق بیند، و این هنوز نقص است، و چون توغّل کند از این مقام نیز بگذرد، چنان شود که البته به ذات خویش نظر نکند و شعورش به خودی خود باطل گردد و آن را «فناء اکبر» خوانند و چون خود را فراموش کند،  آن را «فناء در فنا» گویند.

مادام که مرد به معرفت شاد شود، هنوز قاصر است و آن را نیز از جمله شرک خفی گیرند، بل که آن وقت به کمال رسد که معرفت را نیز درمعروف گم کند، که هر کس به معرفت شاد شود و به معروف نیز همچنان است که مقصد دو ساخته است.))

صفیر سیمرغ

شیخ اشراق سهروردی

فصل اول از قسم دوم

 **************************************************

 

و در پایان به یاد شعری از گلشن رازِ  شیخ محمود شبستری افتادم.

آنجا که می فرماید:

سخنها چون به وِفقِ منزل افتاد ///// در افهام خلایق مشکل افتاد

کسی کو اندر این معنی است حیران ///// ضرورت باشدش دانستنِ آن

 

و یک شعر دیگر که این روزها خیلی زیاد در ذهنم می پیچد:

به طواف کعبه رفتم به درون رهم ندادند/// که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی

 

خدایا از من قهر مکن که قهر تو آتش سفاهت است و سفاهت آغاز راه جهالت!