آبان87
بعد مدتها فرصتی به دستم آمد تا بتوانم دوباره آپ کنم
و براستی چه زیباست آپیدن این وب کهنه ی من!
روز جهانی مولانا را پشت سر گذاشته ایم.
راجع به یکی از مسایل روز جامعه سخن می رانند:
عیسی مریم به کوهی می گریخت /////شیر گویی خون او می خواست ریخت
آن یکی در پی دوید و گفت خیر ///// در پیت کس نیست چه گریزی چو طیر؟
با شتاب او آن چنان می تاخت جفت ///// کز شتاب خود، جواب او نگفت
یک دو میدان در پس عیسی براند ///// پس بجد، جدِّ عیسی را بخواند
کز پی مرضات حق یک لحظه بیست /////که مرا اندر گریزت مشکلی است
از که این سو می گریزی ای کریم؟ ///// نی پیت شیر و نه خصم و خوف و بیم
گفت از احمق گریزانم برو ///// می رهانم خویش را بندم مشو
گفت آخر آن مسیحا نی تویی ///// که شود کور و کر از تو مستوی؟
گفت آری، گفت آن شه نیستی ///// که فسون غیب را مأویستی؟
چون بخوانی آن فسون بر مرده ای ///// برجهد چون شیر صید آورده ای؟
گفت آری آن منم، گفتا که تو ///// نی زِگل مرغان کنی ای خوبرو
بردمی بر وی سبک تا جان شود ///// در هوا اندر زمان پرّان شود؟
گفت آری، گفت پس ای روح پاک /////هر چه خواهی می کنی، از کیست باک؟
گفت عیسی که بذات پاک حق ///// مَبدع تن، خالق جان در سبق
کان فسون و اسم اعظم را که من ///// بر کر و کور خواندم شد حسن
بر کُه سنگین بخواندم شد شکاف ///// خرقه را بدرید بر خود تا به ناف
بر تن مرده بخواندم گشت حیّ ///// بر سر لاشَي بخواندم گشت شَي
خواندم آنرا بر دل احمق به وُد ///// صد هزاران بار و درمانی نشد
گفتِ حکمت چیست کانجا اسم حق ///// سود کرد اینجا نبود آن را سبق؟
گفت رنج احمقی قهر خداست ///// رنج و کوری نیست قهر، آن ابتلاست
ابتلا رنجی است کان رحم آورد ///// احمقی رنجی است کان زخم آورد
زاحمقان بگریز چون عیسی گریخت ///// صحبت احمق بسی خونها بریخت
اندک اندک آبرا دزدد هوا ///// دین چنین دزدد هم احمق از شما
چقدر سخت است! براستی چنین دشواری راه برای احمق نبودن؟!
بعضی ما انسانها به احمق بودن خود افتخار می کنیم.
ببینید:
ما به فرهنگ خود افتخار می کنیم!
ما میراث گذشته ی خود را دوست داشته و سعی می کنیم بر روی تک تک آنها اسم خود و عشقولیمان را بنویسیم.

این اسمها باید برای ندیده هایمان بمانند!

ما اصلا به کتیبه های باستانی آسیب نمی رسانیم، فقط دوست داریم ما هم در این کتیبه ها ی جاودانه نقشی داشته باشیم!

براستی ما به فرهنگ خود عشق می ورزیم؟!
دکتر مهدوی (ریاست دانشگاه آزاد اسلامی واحد لاهیجان) حرف جالبی می زدند:
فرهنگ نیاز به سرهنگ ندارد!
سخن اینجاست که آیا باید برای میراث گذشتگانی که به ما ارث رسیده و باید همچو چشم خود از آن محافظت کنیم سرباز و نگهبان بگذاریم؟!

براستی چه سخت است احمق نبودن!
***********************************************************
((مرد چنان شود که هر ساعتی که خواهد قالب رها کند و قصد عالم کبریا کند و معراج او بر افق اعلی هرگاه که خواهد میسر شود. پس هرگاه که نظر بذات خویش کند، مبتهج گردد که سواطع انوار حق بیند، و این هنوز نقص است، و چون توغّل کند از این مقام نیز بگذرد، چنان شود که البته به ذات خویش نظر نکند و شعورش به خودی خود باطل گردد و آن را «فناء اکبر» خوانند و چون خود را فراموش کند، آن را «فناء در فنا» گویند.
مادام که مرد به معرفت شاد شود، هنوز قاصر است و آن را نیز از جمله شرک خفی گیرند، بل که آن وقت به کمال رسد که معرفت را نیز درمعروف گم کند، که هر کس به معرفت شاد شود و به معروف نیز همچنان است که مقصد دو ساخته است.))
صفیر سیمرغ
شیخ اشراق – سهروردی
فصل اول از قسم دوم
**************************************************
و در پایان به یاد شعری از گلشن رازِ شیخ محمود شبستری افتادم.
آنجا که می فرماید:
سخنها چون به وِفقِ منزل افتاد ///// در افهام خلایق مشکل افتاد
کسی کو اندر این معنی است حیران ///// ضرورت باشدش دانستنِ آن
و یک شعر دیگر که این روزها خیلی زیاد در ذهنم می پیچد:
به طواف کعبه رفتم به درون رهم ندادند/// که تو در برون چه کردی که درون خانه آیی
خدایا از من قهر مکن که قهر تو آتش سفاهت است و سفاهت آغاز راه جهالت!
در این دنیای پرهیاهو که خیالات عرفانی ما از تپه های فکه تا کویر مکه گذر نمی کند و نه شهدِ خونِ شلمچه به دادِ ما می رسد و نه داغ پیروزیِ کربلا.. آنگاه تویی و تمام مشهدهای دنیا!