انتظار...
انتظار....
دليل انتظار، نياز فطري انسان به کسب آنچه است که در بدست آوردن آن عطش دارد و آن نياز را در سرشت خود مي بيند.
اصولاَ انسان زماني که هدف خود را دور از دسترس ببيند به کلمه ي انتظار پناه مي برد.
نقطه ي نياز؛ ساحل آرامش؛ جايي که انسان يا به عدم فکر مي کند يا به وصال.
همه از انتظار دلگير مي شوند. ذات انسان صبوري و سجودي نمي داند.
انتظار را از نظر بدان.
هر چه انتظار بيشتر داري بيشتر در نظر خواهي بود؛ در نظر صاحب انتظار.
همه انسانها به نوعي منتظرند.
انتظار حلقه اي از حلقه هاي گم شده ي نيهليست است.
"دو نفري که منتظرند را مي شناسي؟!دو نفري که 1400 سال است که منتظرند؟!
1-صاحب الزمان
2-انسانيت"
حضرت، منتظرِ نظرِ خداوند بر منتظرانِ منظرِ خود است.
و انسانيت، منتظرِ نظرِ منظرِ خداوند"![]()
.jpg)
انتظار...
کلمه ای زیبا و در عین حال دردناک.
دکتر شريعتي مي گويد:
"در دور دست تو را منتظرند،
گرفتار و چشم به راه که : ((فرياد رسي مي آيد))
و به صداي هر پايي سر از گريبان تنهايي غمگينش بر مي دارد که: ((کسي مي آيد))"![]()
و من خود را همچون سايه ي موهومي مي يابم که در صحرا افتاده است.
و چون روح آواره ي کوير که بي قرار و خشمگين، خاک بر افلاک مي فشاند. و در اندام تک درختانِ خشک و نوميد مي پيچد و گمشده اش را مي جويد و نمي يابد.
ذات خويش را مي جويم و نمي يابم.![]()
من سايه ي اويم، او کجاست؟
در اعماق زمين؟ در آغوش کوه ها؟
در قلب درياها؟
در پس ابرها؟
در آن سوي افق ها؟
کجا؟!!" ![]()
![]()
![]()
![]()

تا کجا صبر باید بلکه باز نور آید؟!
تا کدامین جمعه منتظریم؟!
تا کدامین غروب آرزوی طلوع داریم؟!
تا کِی ثمره ی درخت انتظارمان بی ثمری است؟!
ناله های انتظارم سکوت شبهای تار تنهایی را می شکند. ... ادامه ی شعر
((نقل از: شاعر))
اما چند بيتي نیز از حضرت مولانا ببينيم:![]()
"تو مرا جان وجهاني چه کنم جان و جهان را
تو مرا گنج رواني چه کنم سود و زيان را
نفي يار شرابم نفي يار کبابم
چو درين دور خرابم چه کنم دور زمان را
جهت گوهر فايق بتک بحر حقايق
چو بسر بايد رفتن چه کنم پاي دوان را
زشعاع مه تابان زِ خم طره ي پيچان
دل من شد سبک اي جان، بده آن رطل گران را"













در این دنیای پرهیاهو که خیالات عرفانی ما از تپه های فکه تا کویر مکه گذر نمی کند و نه شهدِ خونِ شلمچه به دادِ ما می رسد و نه داغ پیروزیِ کربلا.. آنگاه تویی و تمام مشهدهای دنیا!