به تازگي با وبلاگ يکي از دوستان آشنا شدم. بعد از يک شب براي وبش موزيک گذاشت.
اما نه! موزيک نبود. ناله بود. فغان بود.
حرف، داد ، قال و شعري بود که من بارها شنيده بودم اما...
اما نمي دونم چرا اون شب برام حال و هواي ديگري داشت. واقعاً دستش درد نکنه. ازش ممنونم!
تا به الآن همون شعر جوري من رو منقلب کرده که نمي تونم توصيف کنم. 
نمي دونم، انگار برگشتم به کودکي.(البته اون موقع اون شعر نبوده!)
کودکي. کودکي. کودکي. کودکي. کودکي. کودکي. کودکي. کودکي. کودکي. کودکي. کودکي. کودکي
چرا کودکي اينقدر مقدّسه؟! چرا؟!
سجده بر پست و رياست مي کنيم/ با خدا هم با سياست مي کنيم!
واي خداي من. کجاييم؟! به کجا مي رويم؟! دنبال چي هستيم؟! خداي من.......!

به قول آنتوان دوسنت اگزوپه ري(شازده کوچولو):
مي گه: بايد اهلي شد.
مي گم: اهلي کردن يعني چه؟
مي گويد: چيزي است که فراموش شده!
يعني ايجاد علاقه!
خداي من ما کجاييم؟! پي چي مي گرديم؟! چرا هرچي که داريم رو فراموش مي کنيم؟! غرق در دنيا شديم! چي مي خواهيم از اين دنيا؟! تا کجا مي خواهيم پَس برويم؟!
دين او صد باغ ايمان مي دهد/ دين ما بوي غم نان
مي دهد!
خدايا آفرين بر تو! آفرين بر تو!
ما را به حال خود گذاشتي؟! چرا؟!
مگر نگفتيم ما توان نداريم؟! مگر نگفتيم نمي توانيم؟! مگر هميشه نمي گوييم؟! خداوندا چرا؟!
اعتراض دارم! از تو شکايت دارم! از تو به خودت شکايت مي برم. چرا؟!
شخصي را بر ما قرار دادي تا از آسمان هفتمت ما را ببيند. تا کي؟! خسته شدم. به خودت قسم خسته ام. چرا فرمانش نمي دهي؟! کافي مان نيست؟! سالها و قرنها از پي هم آمدند و رفتند!
مسلمانان، مسلمانان! مسلماني زسر گيريد/ که کفر از شرم يار من مسلمان وار مي آيد
چه نور استي؟ چه تابستي؟ چه ماه و آفتاب هستي؟/ مگر آن يار خلوت جو زکوه و وار مي آيد؟
درو ديوار اين سينه همي در ردز انبوهي/ قلمهاتان نگون گردد! که آن بسيار مي آيد
غلط گفتم، غلط گفتم! که اين اوراق شعر من/ زشرم آن پري چهره به استغفار مي آيد!
((مهدي جان پس کي مي آيي؟!))

و شب با صداي سنگينش فرا رسيده/ و با نگاه سنگينش/ هان اي خود!/ تا کجا صبر بايد؟ بلکه باز نور آيد؟/من غريبه ام در اين شهر سياه/ با مردمي که دل پر زگناه/ عشقي بايد/نوري بايد/شيدي بايد/ حقّي بايد/ که در اين سياهي شب گمرهان راه بيايند نه آنکه در چاه بيافتند/ تويي آن نور بيا، بيا و بر دل نفرين شده مردم شهر باش يک رهبر، باش يک هادي
/از زماني که سياهي شب آمده/ همه دلها مردند/ جز دل غم زده ي من/ که در آن عشق تو دارم/ عشق به امّيد تو دارم/عشق به هستي تو دارم/ دارم از اينجا مي روم/تا تو را بيابم و بر دل سياه شب بتازم و ...
گرچه از آن ميِ باده ي تو نخوردم/هيچ ملامت نکنم که مرا عشق تو مدهوش نمود/محتاج به مي و باده نبود!/بيا، بيا زسر سرو بيا
/از آنجايي بيا که همه عشقها آمدند/عاشقانت را درياب اي معشوق/ليلي مباش که ما مجنون شده ايم!/ عشق ما آخر ندارد اما....
اما بيا !


نقل از: شاعر
((مهدي جان بيا))


بنده ي گنهکاري هستم. به اندازه ي تمام روزهاي عمرم گنهکارم. اين بنده ی گنهکار از تو مي خواهد تا بيايي.
مگه هر کی که بد شد دل نداره...؟!
چيزي ندارم به آن قسمت دهم. بزرگترين داشته ام شايد ....
به کودکيم قسمت مي دهم...بيا.
خداوندا پس چرا فرمان نمي دهي؟!
دم زراه و رسم سلمان مي زنيم/ لاف اسلام و مسلمان مي زنيم
کاشکي از نسل سلمان مي شديم/ لحظه اي يک دم مسلمان مي شديم!
((مهدي جان پس کي مي آيي؟!))
سايه تون سنگينه مولا کجا رفته اون چشاتون؟/کوچه خيلي وقته مولا چشم به راه قدماتون.
سايتون سنگينه مولا ما گلايه اي نداريم/هرکجا باشيم شما رو روي چشمامون مي زاريم.
سايتون سنگينه مولا غم نشسته تو صداتون/يه نگاه بندازين آخرآقا جون به زير پاتون...
اگه ما رو دوست نداريد!! 
يه اشاره بسّمونه/خودتون بگيد که اين دل بميره يا که بمونه؟!
ما ديگه حلقه به گوشيم هرچي که بگيد همونه/بگيد اين صدا براتون بخونه يا که نخونه؟!
ما ديگه وقف شماييم قلبمون ازاين تباره /تا شما سرور ماييد برده بودن افنخاره....
وقتي چشماتون مي تابه اين ستاره ي سرابه/ما خراب اون چشاييم آخه خمره ي شرابيم
تا ما اهل انتظاريم جمعه مون سرد و کسل نيست/جمعه روز خوب عشقه روز تعطيليه دل نيست
کي مي آيي قبله ي عالم تا دلامون بشه روشن؟!/کي مي آيي يوسف زهرا خوشم به بوي پيرهن
توي عرش رو قله هاييد خودتون بگيد کجاييد؟.../توي اين شبا آقا جون.. نجفين يا کربلايين؟
بي شما سينه عاشق تپيدن رو کم مي آره /بي شما باغ ستاره ديگه روشنا نداره.......
((مهدي جان پس کي مي آيي؟!))
فردا اگه مهدي بياد دردا رو درمون ميکنه/ آسمون شهرمونو ستاره بارون مي کنه
شايد اين جمعه بيايد، شايد.../شايد...پرده از چهره گشايد...شايد
با همه لحن خوش آوائيم/در به در کوچه تنهاييم
اي دو سه تا کوچه زما دورتر/ نغمه ي تو از همه پُر شورتر
کاش که اين فاصله را کم کني/ محنت اين قافله را کم کني
کاش که همسايه ما مي شدي/ مايه آسايش ما مي شدي
هر که به ديدار تو نايل شود/ يک شبه حلال مسايل شود
دوش مرا حال خوشي دست داد...
دوش مرا حال خوشي دست داد/ سينه ي ما را عطشي دست داد
نام تو بُردم لبم آتش گرفت/شعله به دامان سياوش گرفت
نام تو آراميه جان من است/ نامه ي تو خط امان من است
اي نگهت، خواسته ي آفتاب/ بر من ظلمت زده يک شب بتاب
پرده برانداز زچشم ترم/تا بتوانم به رُخت بنگرم
اي نفست يار و مددکار ما، کي و کجا؟!/ کي و کجا؟! وعده ي ديدار ما؟!
دل مستمندم اي جان....
دل مستمندم اي جان، به لبت نياز دارد/ به هواي ديدن تو هوس حجاز دارد...
نقل از : آشفته دل
((مهدي جان پس کي مي آيي؟!))
دل پريشونم، پريشونم که اربابم نيومد/بعد عمري عاشقي حتي يه شب خوابم نيومد
آسمون، عصرهاي جمعه مثل من بهونه گيره/بارون گريه باهات حرف مي زنه که خيلي ديره
مادر تو دل غمينه خون جدّت رو زمينه /عشق ما مهدي نيومد عشق ما مهدي نيومد...
العجل يا حجه الله /العجل بقيه الله....
سر زلفت مي بره قلب فرشته ها به غارت /مي دونم که مي شکني هرچي بُته با يک اشارت
دل زينب بي قراره/ مادرت چشم انتظاره....
شنيدم يه روز مي آيي که خورشيد از تو پا مي گيره /هر کسي حسينيه، آتيش کربلا مي گيره
وقت خوش عهدي و عشقه/غيرت مهدي رو عشقه
العجل يا حجه الله/العجل بقيه الله...
ميون گريه شنيدم صداي پاي خروشت/به سر عمامه ي احمد، عباي علي به دوشت
مي کشي به ديده ي تر /چادر خاکي مادر
شيشه شيشه ياس مي باره نُه فلک وقتي بيايي/دوباره آباد مي شه باغ فدک وقتي بيايي
العجل يا حجه الله/العجل بقيه الله
شيشه شيشه ياس مي باره نه فلک وقتي بيايي/دوباره آباد مي شه باغ فدک وقتي بيايي
مي بري يه روز به سينه/ مرهمي براي سينه
همه دل شکسته ها چشم انتظار ذوالفقارن/شيعه ها تا تو نياي سر و ساموني ندارن
کار ما شور و شينِ/ يا لثارات الحسينِ
شنيدم براي خاتون مي گيره دل تو هر شب/سر در خيمه ي سبز تو نوشته عمه زينب
اهل گريه اهل دردي/ مثل حيدر کوچه گردي
تا قدم رنجه کني رو چشم من آروم جونم/روضه ي عموي بي دستت ابالفضل رو مي خونم
علقمه کلبه ي غم شد/ کمر جدّ تو خم شد
العجل يا حجه الله
العجل بقيه الله................
((مهدي جان پس کي مي آيي؟!))
منتظر حضورت تا آخرين نفس زندگيمان
گرچه طاقت نداريم!

